زندگی یک دختر

ساخت وبلاگ
مهرم با دارو نوشتن برای مامانجونم افتتاح شد ،کاش جور دیگه ای میشد اما میشه اینطوری بهش نگاه کرد که دیگه وقتی حالش بد بود نمیخواست لباس بپوشه بره دکتر. خودمم سرمشو زدم هم دیروز هم امروز .با اینکه پشت دستمو داغ کرده بودم که این کارو نکنم ،مامانم بهم دل و جرئت داد و گفت یبار امتحان کن اگه نشد خودم میبرمش بیمارستان . مامانجونمم طفلی گفت حتی اگرم رفت زیر پوست هیچ عیبی نداره بیا بزن ،رگم خوبه . و واقعا هم خوش رگ بود . زیر پوست هم نرفت .امروز بهتر از دیروز شد .کم کم دستم داره راه میفته .بخش طب اورژانس که بودم خیلی رگ گرفته بودم و کاملا راه افتاده بودم اما تمرین که نکنی از دستت میره .کار من نیست سرم اما خب باید بلد باشم برای مواقع ضروری ..با تلاش های همین مامانجونم و صحبت کردنش با دوست ها و آشناهاش کارم همونجایی شد که قبل از عید صحبت کرده بودم و بعدش گفتن نمیشه  ،اما انگار شد حالا .و خب مزیتش اینه که توی شهر خودمه .یکم فاصله داره اما شب برمیگردم خونه و بیتوته نیست.و اینکه رئیس شبکه ی اینجا آدم خوبیه و مثل اون یکی نیست که به مامان بابام گفته بود وسواسی هستید و ... . امیدوارم باز مشکل پیش نیاد تا وقتی برم مشغول به کار میشم.  + نوشته شده در یکشنبه ۱۴۰۱/۰۳/۱۵ ساعت 15:31 توسط sweetheart  |  زندگی یک دختر...
ما را در سایت زندگی یک دختر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sweetheart-na بازدید : 130 تاريخ : پنجشنبه 26 خرداد 1401 ساعت: 13:10

آموزش های کارم شروع شد.حالا آموزش ها چی هستن؟ از ساعت ۷ رفتم که امضای حراست رو بگیرم و باز گفتن برو فردا بیا الان سرمون شلوغه ،همین حرفو پنج شنبه هم زدن بهم . نیست خیلی از حراست خوشم میاد و خاطرات خوبی دارم ازشون همشم طوری میشه که هر روز برم گل روشونو ببینم زندگی یک دختر...
ما را در سایت زندگی یک دختر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sweetheart-na بازدید : 203 تاريخ : پنجشنبه 26 خرداد 1401 ساعت: 13:10

انقدر دعا کردم کارام درست بشه بالخره شد ولی تمام جاهایی که مد نظر داشتم و صحبت کرده بودم برای طرح هم پر شد. یجا خالی مونده که توی روستائه و بیتوته ( یعنی باید هر روز بجز یک و نیم روز اخر هفته اونجا باشم ،این هیچی ،باید بصورت شبانه روزی باشم) . عزااااا گرفتم ،هر جایی میرم قشنگ همه چیو با چشمام می بلعم .همین تهران که یه روزایی از شدت ترافیک و استرساش ازش خسته و کلافه میشدم ،الان عاشقشم. چجوری خونه و زندگی نازنینمو ول کنم برم توی روستا ؟ به امید آشنایی بودم که قول داده بود جامو درست کنه و دو هفته یبار قرار بود برم ولی انقدر دانشگاه آشغال طولش داد که پر شد اونجا. به خودم میگفتم عیبی نداره تهران که هست الانم میخوای بری پیش خانوادت و کلی‌نقشه ریخته بودم برای خوش گذرونی ....اصن عیبی نداشت روستا باشه ولی کاش شب برمیگشتم خونمون .اینطوری که بهش فکر میکنم دلم میخواد زار بزنم حالا چطوری خودمو از هر چی امکانات و تفریح و مسافرت و همه چی محروم کنم .میتونم برم یجای دیگه که شبا مجبور نباشم بمونم ولی چه فایده اگه شهرش بهم دور باشه نمیتونم که هی برم و بیام همونجا باید شبا هم بخوابم ولی خب مزیتش اینه که دیگه وقتو بی وقت و نصف شب بهم زنگ نمیزنن بگن مریض بدحال اومده .اینجا تنها مزیتش اینه که اخر هفته ها میتونم برم خونمون و تقریبا نزدیکه و اونطور که از پزشکی که الان پرسیدم مردم خوب و نجیبی داره ‌.خدا لعنت کنه اونیو که طرحو گذاشت از اول .مثل سربازیه اینم .تازه پولشم اصلا اونی نیست که فکر‌ میکردم .یعنی اصلااا نمی ارزه + نوشته شده در چهارشنبه ۱۴۰۱/۰۲/۲۸ ساعت 22:31 توسط sweetheart  |  زندگی یک دختر...
ما را در سایت زندگی یک دختر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sweetheart-na بازدید : 133 تاريخ : دوشنبه 2 خرداد 1401 ساعت: 5:06